کوثر

بسم الله الرّحمن الرّحیم 

یا ربّ ...


بسم الله الرحمن الرحیم

انّا اعطیناک الکوثر

فصلّ لربّک و انحر

انّ شانئک هو الابتر


یادم نمی رود زمانی را که می خواستم خانه مان را به برکت حضرت زهرا(س) ، بیتی نورانی کنم .

با خودم عهد کردم به نیت منشاء خیر کثیر شدنِ خانه و خانواده مان ، ماهی یک جلسه قرآن منزلمان برگزار کنم .1

چند جلسه ای برگزار شد و خیرات را با خودش آورد ....

از لحاظ علمی به خروجی هایی که آروزیش را داشتم رسیدم (جریان خروجی علمی که نصیبم شده بود، شدیدا در ورودی هایم  تاثیر مثبت گذاشته بود)

از لحاظ برنامه ریزی ، به شرایط مطلوبی رسیده بودم 

از لحاظ ثبات سیر علمی دنبال ثباتی بودم که بعد از مدتها به آن رسیدم 

و ...


نمی دانستم که اینها از برکت وجود نازنین دختری است که هدیه حضرت زهرا به بیت ما بوده ...

و اینچنین بعد از یک سال از آن روز ، خانه ما مملو از ملائکه ایست که دختری با کنیه ی کوثر ،از ملکوت با خود آورده است .

هم اکنون دختری 2 ماه و نیمه است ، که مصداق خیر کثیر است برای ما .

ان شالله لیاقت امانتداری این هدیه زیبا را داشته باشیم به برکت صلواتی بر رسول و آلش 


اللّهم صلّ علی محمّد و آل محمد و عجّل فرجهم


پی نوشت 1 :  تاج-افتخاری-بر-سر-خانه-ما را نگاه کنید

پی نوشت 2 : امشب ، شبّ شهادت حضرت زهراست (س)

[ چهارشنبه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۵، ۰۸:۲۴ ب.ظ ] [ زهرا سادات علوی ]
[ ۰نظر ]

اضافه کردن جا ادویه ای های زیبا

بسم الله الرّحمن الرّحیم

یا محسن


سلام خدمت همه بانوان خلاق و خوش سلیقه

وقتی ادویه های آدم زیاد می شه و شیشه سس های خالی هم در خانه خاک می خوره ، با کمی رنگ روغن می شه این جا ادویه ای ها رو ساخت .(البته می شه بدون طرح هم استفاده شون کرد ، یا اینکه برچسب های رنگی روشون بزنیم)




البته جا داشت سلیقه بیشتری به کار ببرم :) اما چون با رنگ کردن گلدان ها هم زمان شده بود از کیفیت کار کم کرد .

برای در آوردن طرح های زیبا ، می شه از این برچسب های طرح دار که بچه ها به دفترشون می زنن بگیرید و بچسبونید روی شیشه ، بعد که کامل شیشه رو رنگ کردید اونو بکنید و جای خالی طرحش ، شیشه رو زیبا می کنه .

مثلا اینطوری :

 



شادی روح امام خمینی (ره) صلوات

اللّهم صلّ علی محمّد و آل محمّد و عجّل فرجهم



پی نوشت : خودم باورم نمی شه یه پستِ کوتاه نوشتم :)


[ يكشنبه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۲۱ ق.ظ ] [ زهرا سادات علوی ]
[ ۰نظر ]

صله رحم های اجباری یا فرصت هایی برای تقویت تفکر ؟!

بسم الله الرّحمن الرّحیم

یا رئوف


اینکه بتوانی با همه اطرافیانت ارتباط خوب و موثر برقرار کنی و هم تو ،و هم آن ها ، راضی باشید یک  آرمان بسیار بزرگ است ، مخصوصا در این زمانه که شاهد انواع طرز تفکر ها و اعتقادات هستیم ...


تقریبا همه ما تجربه عدم موفقیت در برقراری ارتباط با برخی از آشنایان و ارحام را داریم که با یادآوریِ آن جز بر اضطراب و ناراحتی ما افزوده نمی شود .

این ناراحتی وقتی عمیق تر می شود که شما  ، ارتباطِ موثر را جزو وظایف دینی خود بدانید ولی طرفِ مقابل شما هیچگونه اعتقادی به اعتقادات شما نداشته باشد .

از طرفی ناراحتی هایتان را نتوانید با کسی درمیان بگذارید (به دلایل شرعی مثلا غیبت نکردن) و طرف مقابل شما بی مهابا به خودش اجازه دهد برخوردهای ناجوان مردانه چه در پیش روی شما و چه پشت سر شما داشته باشد .

معادله ای پیچیده  ! و  البته در ظاهر ، بسیار تلخ ....


اما این معادله ایست که ربّ شما برای شما تدارک دیده و شما را مسئول حل کردن آن قرار داده . راستی چرا ؟!


اوایل ازدواجمان بود و به طور طبیعی دختری بدون تجربه در برقراری ارتباط با اقوام بودم . و از آنجایی که مادرِ بنده و تلفن خانه مان ،دوقلوهای از هم جداناشدنی بودند و همچنین خاطرات بدی که از مکالمات تلفنی داشتم ،باعث شده بود با تنها کسی که ارتباط تلفنی داشته باشم مادرم باشد ، که اقدامش هم اکثرا از طرف مادرم بود .

کمی از زندگی متاهلی گذشت و بنده هم مشغول کلاس ها و استفاده از استقلال به دست آمده بودم که تلفن ها شروع شد . ارحامِ محترم زنگ می زدند و ابراز ناراحتی و گلایه از بی توجهی های بنده می کردند و با ناراحتی مکالمه ها تمام می شد . حتی یک بار به طرزی ناجوانمردانه با بنده برخورد شد که با قطع کردن تلفن تا دقایقی فقط گریه می کردم .

این را هم اضافه کنید که مدل ازدواج و مراسمات ما مطابق خواست این ارحام نبود و البته که با لطف خدا توانستیم بر خلاف نظر آن ها بر اساس اعتقادات خودمان زندگی تشکیل دهیم .  

و اینکه این ارحام محترم شدیدا اهل غیبت کردن پشت سر دیگران هستند و اگر یک ناراحتی پیش بیاید به همه آن ها منتقل شده و به تعداد افراد فامیل عکس العمل در آن مورد مشاهده می شود .

خلاصه ...

مادر بنده هم که طرفدار پروپاقرص اقوام محترمشان بودند از هیچگونه انتقادی دریغ نمی کردند و هیچگونه پشتیبانی و حتی مشورت منطقی از جانب او نیز احساس نمی شد . البته که به دلایل همسر هم نباید از عمق این ماجرا اطلاع پیدا می کرد . 

الغرض شرایط خیلی خیلی سختی بود ....


به لطف قرآن و اساتید محترممان فهمیده بودم که اگر در زندگی نشانه ای مشاهده کردم ، حتما دنبال نقصی از خودم و برطرف کردن آن بروم و با این دید شروع کردم به تحلیل قضیه .

توقعات خودم را کنار گذاشتم و به جای آن ها فکر کردم وفهمیدم  چقدر در نوع ارتباطات اشتباه کرده بودم  وشاهد  چرخه ای معیوب در حال چرخیدن بودم . (البته قبول اشتباه و شروعی دوباره کار راحتی برای نفس سرکشم نبود )

سریع به فکر راه چاره افتادم . از مادرم تاریخ تولد همه ارحارم  و بچه هایشان را گرفتم که لااقل در زمان تولد ها پیام تبریکی بزنم و تا جایی که حواسم بود این کار را می کردم . همراه پیام های تبریک دعاهای متناسب  برای هرکدامشان می نوشتم . یعنی چیزی که می دانستم دنبالش هستند را برایشان آرزو می کردم .

کم کم نزدیک عید شد و برنامه ای جدید . یک نیمه روز نشستم و پیام شخصی متناسب با هرکدام از افراد را برای تبریک عید نوشتم (نه پیام آماده و مشترک برای همه) و این بازخورد خیلی خوبی داشت .

البته در فواصل مختلف هم سعی می کردم ارتباط تلفنی برقرار کنم و  قبل از تماس ها  هم فکر می کردم که در مورد چه موضوعی صحبت کنم .دفتری داشتم که ایده هایم را هر چند وقت یکبار می نوشتم  ، که تماس ها  نتیجه خوبی داشته باشد .


بعد از مدتی به آرامش تقریبی در مورد این ارتباطات رسیدم و حداقلش این بود که دیگر کسی از دستم شاکی نبود .

با اینکه طرز تفکر آن ها همچنان همان است و توقعاتشان هم همان ، ولی مدیریت این ارتباط به دست من افتاد ، طوری که گاهی تماس های بنده باعث ایجاد شرمندگی در آن ها می شد و نوعا گلایه نکردن بنده و ابراز بی توقعی بنده  ایجاد محبت می کرد .



نمی خواهم این تصور ایجاد شود که همه چیز به خوبی و خوشی ادامه دارد ، چون اینطور نیست و فقط موضوع از حالت بحران به حالت عادی تغییر یافت و باعث شد بنده کمی از وظایف خودم را بشناسم و به آن ها عمل کنم و نقص هایم در این زمینه اندکی برطرف شود . 

این داستان همچنان ادامه دارد و توقع بنده از ارتباطاتم ، این نیست که پشت سر من حرفی نباشد یا همه از دستم راضی باشند ، اینکه به اندازه خودم وظیفه ام را انجام دهم من را آرام می کند و مسیر رشدم را برایم هموار می کند .

و می دانم نتیجه ، دست همان ربّی است که این معادله را برای من رقم زده بود ...





شادی روح شهید ابراهیم هادی و سلامتی سید موسی صدر  صلوات

اللّهم صلّ علی محمّد و آل محمّد و عجّل فرجهم


پی نوشت : قصد داریم بیشتر در این خصوص مطلب بگذاریم .



[ شنبه, ۱۵ خرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۵۳ ق.ظ ] [ زهرا سادات علوی ]
[ ۱نظر ]

وظیفه من در قبال رشد معنوی همسرم چیست ؟!

بسم الله الرّحمن الرّحیم

یا خالق ...


چندوقتی ست عجیب از دست همسرم شاکی هستم :(

فشار کاری زیاد و دیر آمدن ها و تلاش های مستمر برای دنیا بدون توجهِ به آخرت ، تصویر این روزهای من از همسرم است ...

این را بگذارید کنار اینکه بنده تمام تلاشم در شبانه روز برای اصلاح و رشد خودم و خانواده ام بوده  (البته گاهی به این نتیجه می رسم که فقط تلاش است و خالی از نتیجه ...)


اینها را کنار هم گذاشتم و امروز که داشتم برنامه جدیدی برای اصلاح نفسم می ریختم به این فکر می کردم که باید راهم را از همسرم جدا کنم و فقط به فکر رشد خودم باشم . به خودم می گفتم تا کی برنامه بریزم و همسرم نه تنها همراهی نکند بلکه با مشغولیات دنیایش مانع پیشرفت من هم بشود ....

دیگر مطمئن شده بودم که وظیفه ام اصلاح خودم است و اگر اصلاح شوم دیگر کاری به کسی ندارم و کسی نمی تواند مانع پیشرفتم شود، حتی همسرم  ...

واقعا تصمیمم جدی بود ...

که ....



خواستم برنامه ام را وارد سررسیدم کنم که به این جمله برخورد کردم:



فهمیدم که شکایتِ من ، باید از خودم و از برنامه های ناقصم باشد که به جای تشویق همسرم  و القای جهاد اقتصادی ، به نقاط منفی متمرکز می شوم و رشد خودم و همسرم را به تعویق می اندازم ....

گاهی یادم می رود که وظیفه ام در زندگی چیست و نیاز به تذکر دارم ... 

خدا حفظ کند رهبر و سرورم را که به حق نایب امام زمان (عج) است .

بروم برنامه ای برای جبران اشتباهاتم بریزم ...



شادی روح شهدای مدافع حرم صلوات

اللّهم صلّ علی محمّد و آل محمّد و عجّل فرجهم


پی نوشت : ادامه این مباحث را در اینجا بخوانید 



[ سه شنبه, ۱۱ خرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۳۷ ق.ظ ] [ زهرا سادات علوی ]
[ ۰نظر ]

ملاقاتی استثنایی

بسم الله الرحمن الرحیم 

یا لطیف

داشتم فکر میکردم اگر امام زمان( عج ) ظهور میکردند چقدر خوب میشد میتوانستم بروم  و ایشون رو ملاقات کنم و باهاشون صحبت کنم و ...( در حال و هوای خودم بودم که صدای اذان شنیده شد) برای نماز خواندن آماده شدم که موضوع نماز منو درگیر خودش کرد:

به این فکر  افتادم که به من فرصت صحبت کردن با خدای یگانه در هر روز پنج مرتبه، بدون واسطه، داده شده، من چطور از این موقعیت استثنایی استفاده میکنم؟؟؟

تازه خدای مهربون حتی نحوه ی صحبت کردن ما با خودش رو هم بهمون یاد داده تا نکنه ندونیم که چی بگیم و چکار کنیم و خدای نکرده به این بهونه از صحبت کردن باهاش منصرف بشیم!!!

خداوند اونقدر ما رو دوست داره که حتی نگذاشته حرفی نداشتن ، بلد نبودن و یا ... رو بهونه به سراغش نرفتن قرار بدیم.

تو بیا من میگم چی بگی

فقط بیا 

اللهم صل علی محمد و آل محمد 

 

پی نوشت: تماما برداشت شخصی از موضوع نماز بود.

 

[ شنبه, ۸ خرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۵۲ ب.ظ ] [ فاطمه السادات تقوی ]
[ ۱نظر ]

بالاترین لذت های دنیا

بسم الله الرّحمن الرّحیم

یا هادی


بی هوا یاد سامرا افتادم و صحن و سرای خودمانی و دوست داشتنی اش .

باید شبی مهمان امامان آن جا باشی تا بفهمی لذت واقعی چیست. لذت امام داشتن ، لذت صاحب داشتن و لذت ارتباط با امام . و چه لذتی بود ....

با خودم فکر می کنم  آیا لذتی بالاتر از حال خوش آن شب که در حرم سامرا داشتم در دنیا وجود دارد ؟  (جالب اینکه هسفران هم تایید می کردند)


استادی می گفت باید نزد هر امام و حرمش وقوف داشته باشی، خودت را از زمانت جدا کنی و به زمان امامت ببری  و فکر کنی چرا آن امام آن جاست و شرایطش چگونه بوده و...

اول که خسته از راه و گرسنه وارد حرم شدم ، حال زیارتی شبیه زیارت امزادگان  را داشتم .

ولی شب و وقوفش ، پرده از چهره حرم برداشت و ذره ای از شیرینی زیارت امام معصوم را به کاممان ریخت ... عجب شبی بود .... همان شبی که برات زیارت کربلا گرفتم2 ...




شادی روح شهدای مدافع حرم سامرا و سوریه و شهید طهرانی مقدم صلوات

اللّهم صلّ علی محمّد و آل محمّد و عجّل فرجهم





پی نوشت 1 : از خاطرات اربعینمان بود . سفری بی نظیر .

پی نوشت 2 : به علت ازدحام زیاد ، تقریبا کربلا نرفتنمان قطعی شده بود ولی با روضه ای که در حرم سامرا نصیبمان شد ، امامان سامرا را واسطه کردیم تا به کربلا برسیم و خدارا صد هزار مرتبه شکر که رسیدیم ...

[ جمعه, ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۲:۰۰ ب.ظ ] [ زهرا سادات علوی ]
[ ۲نظر ]

بعد از مرگ و قبل آن

بسم الله الرحمن الرحیم

یا حق۱

تا حالا به این فکر کردید که بعد از مرگ چه اتفاقی برامون میفته؟!! نه اشتباه نکنید اون دنیاییش رو نمیگم منظورم این دنیاشه!!!

شاید یکم سوالم خنده دار بیاد یا هنوز متوجه منظورم نشده باشید!!! من زمانی رو نمیگم، که ما رو تو قبر گذاشتن و همه رفتن.

زمانی رو میگم که جز یک تصویر خوب یا بد ( ان شا الله که خوب) تو ذهن مردم ازمون نمونده باشه.

خیلی جالبه بعد از مردن، انگار هیچ وقت واقعیت نداشتیم و نبودیم.انگار از همون اول نبودیم .

 تنها تاثیری که روی مردم و دنیا گذاشتیم، مثل فیلم ها و نقش های متفاوتیه که بازیگر ها، تو فیلم ها از خودشون میذارن( خاطره یا تصویر)

پس چرا بعضی وقتا بعضی کارا رو واسه نمایش دادن خودمون انجام میدیم؟ واسه اینکه، مردم چی میگن؟ واسه...

مگه بازیگرهای فیلم مهم بودن ؟؟؟؟!!!! مگه نه اینکه فقط تاثیری که تو زندگی ما گذاشتن !هدفی که از اجرای اون فیلم دارن! حقیقتی که بعدش به من و شما میرسه ! مهم بوده . حالا هر کی بازی کرده که کرده!!!!!!!!!

اتفاقا مخاطب ها هم خیلی باهوش. دقیقا بازیگری روشون تاثیر میذاره، که خواسته غرض اصلی فیلم رو به مخاطبش برسونه. اونی که از خودش اومده بیرون. اونی که جز رفتن تو نقش هیچی دیگه واسش مهم نبوده؟؟؟؟؟؟؟؟؟

من مهمم یا غرضی که کارگردان اصلی خلقت از قراردادن من تو این فیلم داره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

خودمو سعی کنم نشون بدم یا کارگردان و غرضش رو؟؟؟؟؟؟؟ کدوم موندگاریش بیشتره؟

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

پی نوشت ۱:جز حق هیچ چیز موندنی نیست.

پی نوشت ۲: فکر کنم اگر قبل از هر کاری  نیتم رو با خودم مرور کنم و سعی کنم دیده شدن من توش مطرح نباشه ( جوری که اگه کسی هم تشکر نکرد، اگر کسی هم خوشحال نشد، اگه کسی هم احترام نگذاشت و اگه کسی به به و چه چه نکرد و...) خم به ابرو نیارم، چون از اولش هم، دیده شدنی در کار نبوده .

از طرفی هم اگه دیده شدنی بوده فقط از لطف و عنایت خدا بوده و بس.

پی نوشت ۳: خدایا کمکمون کن( اگه تو نباشی هیچ کاری از دستم بر نمیاد)

پی نوشت۴:  حق مثل آب دریا و باطل مثل کف روی آب و از بین رفتنیه. سوره مبارکه رعد👇👇

أَنزَلَ مِنَ السَّمَاء مَاء فَسَالَتْ أَوْدِیَةٌ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّیْلُ زَبَدًا رَّابِیًا وَمِمَّا یُوقِدُونَ عَلَیْهِ فِی النَّارِ ابْتِغَاء حِلْیَةٍ أَوْ مَتَاعٍ زَبَدٌ مِّثْلُهُ کَذَلِکَ یَضْرِبُ اللّهُ الْحَقَّ وَالْبَاطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفَاء وَأَمَّا مَا یَنفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِی الأَرْضِ کَذَلِکَ یَضْرِبُ اللّهُ الأَمْثَالَ ﴿۱۷﴾


[ دوشنبه, ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۹:۱۴ ب.ظ ] [ فاطمه السادات تقوی ]
[ ۰نظر ]

منجی( مثال کاربردی از ابرازهایی از جنس نظم)

بسم الله الرحمن ارحیم

یا مرتاح۱

بعضی وقتا ما آدما چقدر راحت میتونیم با یه فکر و عمل اشتباه، اثر منفی، رو خودمون، زندگیمون و بقیه بذاریم.

بذارید از اول بگم ( قضیه همون پیش فرض است که زهرا سادات گفت:)))

موضوع از زمانی شروع میشه که فکر میکنی سرسنگین شدن فردی به دلیل ....و ....و ....( بافتنهای متنوع ذهن)  و اونموقع است که میریزی بهم و در یک عمل کاملا خالی از هر گونه تفکر در جهت مثبت و حسن ظن داشتن شروع میکنی به مقابله و سرسنگین شدن و ...

از همه بدتر اینه که میدونی فکرات  اشتباهه، میدونی با اصل درست فکر کردن، با اصل درست زندگی کردن و ... تناقض داره ولی پاتو کردی تو یه کفش و داری تخته گاز میری.

جالبه اش اینجاست که تو همچین شرایطی گزاره های عقلی و منطقی هم به نظرم میرسید: که تو از کجا میدونی از دست تو ناراحته! تو از کجا میدونی تو رو مقصر میدونه! اصلا شاید رفتارش از رو دوست داشته! شاید حال نداشته و ... ولی چه فایده ای داشت وقتی همچنان حرص می خوردم و نمیتونستم رفتارمم مثل جمله های بالایی تغییر بدم.😢

تا اینکه منجی ای به سراغم اومد😊و اون چیزی جز عمل به دانسته ها نبود.

 تصمیم گرفتم که رفتارم رو عوض کنم و در گام اول هدف اصلی رو از زندگی مرور کردم و در گام بعد برای برقراری ارتباط حسنه، هدف برگشتن آرامش به خودم و کانون گرم خانواده ام و همچنین ایجاد حال خوش به خودمون و بقیه رو هدف قرار دادم ( هدف از این کارم رو هم جهت با هدف اصلی زندگیم قرار دادم)و گوشی تلفن رو برداشتم و با کلی حال خوب به اون بنده خدا( که از دستش کلی حرص خورده بودم) زنگ زدم و پیشنهاد رفتن به شاه عبدالعظیم رو بهش دادم.

البته به خاطر خستگی و ...ایشون، درسته که زیارت نصیبمون نشد ولی به خونشون رفتم و کلی خودم و شاد نشون دادم و سعی کردم حالش رو خوب کنم و کلی باهاش صمیمی حرف بزنم‌، در نهایت با کلی خنده و حال خوب از خونشون اومدم بیرون و فهمیدم که بیشتر فکرهای منفی فقط زاییده افکار غلط من بود و در واقعیت قضیه چیز دیگری بوده.

                                                   اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم


پی نوشت۱: مرتاح به معنی مسرور و با نشاط 

پی نوشت ۲: وقتی هدفم ایجاد شادی و حال خوب بود حتی نیومدن اون بنده خدا به شاه عبدالعظیم هم منو دلسرد نکرد و خودمو رسوندم خونشون تا بالاخره موفق شدم، از شر شیطان وسوسه گر نجات پیدا کنم:)) چون میدونستم به هر قیمتی که هست شیطان داره تلاش میکنه تا رابطه ها خراب بشه ولی من کوتاه بیا نبودم و به مبارزه ادامه دادم.

پی نوشت۳: الآن که بیشتر فکر میکنم این کار نوعی استغفار عملی هم بود::))

                    و متن جالبی که در رابطه با استغفار خوندم 👇👇👇


(((تفکری در قلب :


قلب ارگانی است بس عجیب  

انقدر در حد خود بزرگی را به پایان رسانده که خونی که از آغوش خود به بدن تقدیم میکند پاک و تطهیر و شفاف و چون بدن تقدیمش میکند کدر و سیاه است.

هر چه انسان افراط و تفریطش بیش باشد ورید های خونرسان به قلب سخت و باریکتر و شکننده

 

این شرح حال ما انسانهاست که خود، با اعمال و رفتارمان وریدها و شاهراه های   رسیدن به خدا را باریکتر و سخت تر میکنیم . گاهی دارویی را تجویز میکنند تا گرفتگی ها  کمتر شود و این داروی موثر برای ما همان استغفار است.))))

پی نوشت ۴: خدایا شکرت

 

[ شنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۸:۳۰ ق.ظ ] [ فاطمه السادات تقوی ]
[ ۰نظر ]

گل دان های اضطراری

بسم الله الرّحمن الرّحیم

یا لطیف


وقتی توی خونه جای یه چیزی خالیه یا خالی می شه ، چه کار می شه کرد ؟؟؟؟؟

مثل اینجای خونه ما که تزیینش شمع بوده و موقع برق رفتگی از شمع هاش استفاده کردیم و الان جای شمع های عزیز خالیه (شکل گل رز بودن شمع ها ):


 

این رو هم اضافه کنید که وقت بیرون رفتن رو هم نداریم و به زودی قراره خونه مون مهمون بیاد 1.


مواد لازم :

-          روحیه خلاقیت :  که باعث می شه دور ریختنی ها رو به شکل یه فرصت نگاه کنیم و اونایی که به نظرمون بعدا به کار میاد دور ننداخته باشیم .

-          روحیه قناعت  : که باعث می شه بدون توجه به شرایط مالی (چه خوب و چه بد) ، از خرید اضافات تا حد ممکن جلوگیری بشه .

-          روحیه داغون  : که بعضی وقتا سراغ آدم میاد و جز با کار هنری و خلاق نمی شه با درستش کرد :)

-          روحیه ابراز هنرها : که قبل از ازدواج علاقه به ابراز هنر نزد مادر است و بعد از آن نزد مادر و همسر و جاری ها و خواهر شوهر و  ....

 

خب بگذریم .

مواد اولیه کار بنده به جز موارد بالا یک عدد درِ چرک خشک کن و چند گلدان کوچولوی سفالی بود که قبلا خریده بودم و نگه داشته بودم . البته یک سری گلدون سفالی هم همسر در دوران عقد خریده بود که گلهاش زیاد جالب نبود ولی به علت رودربایستی نگه داشته بودم .



بعد که گلدان هارو رنگ زدم و یه قسمت هایی از گلهایی که داشتم رو توشون گذاشتم . نتیجه شد این :


 

و اینگونه بود که بر اساس روحیاتِ گفته شده و موادِ لازمِ بالا ، این جای خالی پر شد و شور و شعف به زندگی برگشت و به خوبی و خوشی زندگی ادامه پیدا کرد و ....




شادی روح شهید طهرانی مقدم و یارانش صلوات

اللّهم صلّ علی محمّد و آل محمّد و عجّل فرجهم




پی نوشت1: اینکه این همه وقت به این فکر نیفتاده بودم و تا می خواد مهمون بیاد به فکر تزیین خونه میفتم واسه خودم توجیه عقلانی نداره و رفتاریه که باید اصلاحش کنم .

پی نوشت2 : در راستای گام سوم از "ابرازهایی از جنس نظم" :  دارم واسه مهمونی غذاهارو آماده می کنم و این خیلی وقت ازم می گیره .ولی با این توجیه عقلی که مهمون حبیب خداست و باید اکرام بشه ، این کارا رو انجام می دم و اینکه در حین کار به فایل صوتی درس هایی که دوست دارم گوش می دم تا ذهنم در حین کارِ فیزیکی، بهره روحی هم ببره .

پی نوشت3: درخواست عاجل دارم از خانم ها مریم سادات و فاطمه سادات که کارهای هنری مخصوصا گلدون های زیبایی که عکسش رو بهم نشون دادن در وبلاگ بذارن . 

 



[ سه شنبه, ۷ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۹:۲۳ ق.ظ ] [ زهرا سادات علوی ]
[ ۰نظر ]

گربه ای که مرا بدجور به فکر فرو برد

بسم الله الرّحمن الرّحیم 


یا ربّ


خیلی سخته چیزی که با یه گربه در درونم اتفاق افتاد رو بخوام توصیف کنم ولی دیدم حیفه که این حس جالب رو منتقل نکنم.


دیروز به خاطر هوای خوبِ شهر ، قصد کردیم که ناهار را در پارک بخوریم و با کلی بساط و وسایل رفتیم پارک . جای شما خالی کتلت داشتیم و کمی هم ناگت خانگی درست کردیم و با فلاکس چای و کیک و ... راهی شدیم .

بالاخر یک آلاچیق خالی پیدا کردیم و مستقر شدیم . بعد هم که جای شما خالی بحث شیرین ناهار . انقدر دیر تصمیم گرفته بودیم و دیر آماده شده بودیم که وقتی رسیدیم ساعت 3 بود و به محض نشستن شروع کردیم به خوردن :)


تا ناهارمون شروع شد یه گربه با چشمانی سبز  به آلاچیقمون نزدیک شد و هی اطراف آلا چیق پرسه می زد . خیلی گربه جالبی بود . آلاچیقی که نشسته بودیم مشبک بود و گربه محترم سرش رو از لای این شبکه ها داخل می کرد و به ما نگاه می کرد . صحنه های خیلی جالبی بود . تا حال گربه های متفاوتی دیده بودم ، مخصوصا زمان خوردن غذا ، که مثلا  یه سری شون با عجله میان ، یا با حرص و ولع میان ، یا خیلی نزدیک می شن و بچه ها می ترسن و... خلاصه  مدل های متفاوتی رو دیده بودم که نقطه اشتراک همه شون پررویی و سه پیچ بودنشون بود . 

ولی این گربه خیلی با بقیه فرق داشت . با آرامش میومد جلو و خیلی هم نزدیک نمی شد . حرکاتش خیلی آروم بود . خلاصه تو چشماش یه چیزی بود که انگار اومده که یه پیام بده به من و بره. (یعنی در این حد ارتباط روحی عمیق باهاش پیدا کرده بودم :) )1

براش یه تیکه کتلت انداختیم و خورد . آلاچیق بغلی براش جوجه انداختن و اون رو هم خورد . خیلی زود لقمه قبلیش تموم می شد و منتظر لقمه بعدی می موند . من هم که اصلا طاقت نگاه های منتظرش رو نداشتم هر وقت لقمه ش تموم می شد ، یه تیکه جدید براش می انداختم . هم زمان هم داشتیم جمله های خنده دار در مورد گربه هه می گفتیم . مثلا می گفتیم "این چقدر معده ش بزرگه و سیر نمی شه" و"انگار صبحونه نخورده که بیاد اینجا ناهار بخوره " و"کی میره خونه استراحت کنه  " و از این حرفا . گاهی لقمه هایی که می خواستم بندازم براش ، برمی گشت و نزدیک خودمون می افتاد و اون هم میومد همونجا و می خورد . 

همون موقع مشغول چیز دیگه ای شده بودیم که فهمیدیم گربه هه رفته . خیلی جالب بود که طوری ناراحت شده بودم که انگار یه آدم ِ محترم ، با ناراحتی از پیشم رفته . 

تمام صحنه های برخورد های خودم جلوی چشمم اومد و هی به خودم می گفتم  این کارِت خوب بود و اون کارِت خوب نبود . انگار از تمام رفتارهام با گربه هه فقط صحنه های برخورد های خودم تو ذهنم ذخیره شده بود . 

داشم فکر می کردم که اگه پیش فرضم پررویی گربه هه نبود شاید با لطافت بیشتری باهاش برخورد می کردم . یا اگه به عنوان یه موجود حریص بهش نگاه نمی کردم لقمه های بزرگتری براش می انداختم یا اینکه اگه فکر می کردم که گربه هه هم می فهمه ما چی می گیم اون حرفای خنده دار رو در موردش نمی زدیم و ... هزار تا اگر و اما های این طوری ....


خلاصه خیلی به فکر فرو رفتم . یاد خیلی از خاطراتم افتادم . قانونش رو که مرور می کردم و با خاطراتم تطبیق می دادم تازه انگار ذهنم روشن می شد . 


تا حال هم این حس رو تجربه کرده بودم . مثلا با کسی که زیاد شخصیت درست حسابی نداشت یا تصویرم از اون بنده خدا به دلایل مختلف 2تصویر خوبی نبود برخورد های مختلفی و طبق رفتار اون فرد داشتم (و نه طبق حق) . که با وجود اون تصاویر ذهنیم  تمام رفتارهام توجیه داشت طوری که اگر  کسی شاهد صحنه بود و تصاویر ذهن من رو  از اون فرد داشت معترض نمی شد . ولی وقتی به دلایل مختلف اون آدم یا رفتار بدش یا تصویر منفی از اون فرد در ذهنم حذف می شد ،با چیدن رفتارهای خودم پیش هم ، تازه می فهمیدم که چه اشتباهات بزرگی کرده بودم . 


تازه می فهمم که چقدر پس زمینه ذهنی از افراد می تونه روی رفتارهام با اون فرد اثر بذاره (مثبت و منفی) . یعنی اون پس زمینه ذهنی ،خودش یه حسی ایجاد می کنه که این حس ،توی رفتارها خودش رو نشون می ده .

البته این که کسی بتونه رفتارهاشو از پس زمینه های حسی و خیالیش خالی کنه خیلی کار بزرگی کرده .


شاه بیت این پست ، یکی از موضوعات سوره علق هست که در جایی از سوره شروع می کنه به تصویر سازی از کسی که داره یه فرد نمازخون رو نهی می کنه (آیات 9و10). با این تصویر نا خودآگاه تصویر ذهنی آدم نسبت به اون فرد نهی کننده ، منفی می شه و این تصویر نسبت به کاری هم که اون فرد داره  انجام می ده خیلی طبیعیه .

 ولی جالبه که بلافاصله بعد خود سوره یه تکنیک خیلی جالب یاد می ده و اون هم اینکه حالا فرض کن که اون فردی که داره از نماز نهی می کنه بر هدایت باشه یا به تقوا امر کنه (آیات 11 و 12)و کاری می کنه که آدم تصویر ذهنیش یک دفعه منطقی می شه و می فهمه که ممکنه این فرد نهی کننده یه وقتی بر گرده یا به هر دلیل دیگه ای ممکن بود این فرد آدم مثبتی باشه و دوباره تصویر ذهنی رو به کار اشتباهی که فرد می کنه بر می گردونه (آیه 13).

بعد یه قانون می ده که تمام تصورات ذهنی رو کنترل می کنه و توجه به اون قانون ذهن و حس آدم رو تعدیل می کنه . اون هم اینکه :

"أَلَمْ یَعْلَم بِأَنَّ اللَّـهَ یَرَىٰ ﴿١٤﴾"

یعنی اگر در هر لحظه توجهمون به این باشه که خدا می بینه دیگه  تصورات ذهنی و حواسمون ، منشا رفتارمون نمی شن و دیگه "قوانین خدا" و "حق "پشتیبان عملکرد هامون هستن و این یعنی ثبات ، یعنی عدم پشیمانی در هر لحظه و این همان رضایت است ....



شادی روح شهدای گمنام و شهید ابراهیم هادی صلوات

اللّهم صلّ علی محمّد و آل محمّد و عجّل فرجهم

 


پی نوشت 1: تازه توی نگاه آخر گربه هه یه چشمک هم بهم زد :))

پی نوشت 2:بیشترین دلیل ایجاد تصویر ذهنی منفی نسبت به آدم ها غیبت کردن و گوش دادن غیبت است ....

پی نوشت 3: این عکسه اون گربه هه نیست :) از اینترنت در آوردم که به پست به ذهن نزدیک بشه .



[ شنبه, ۴ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۰:۵۴ ق.ظ ] [ زهرا سادات علوی ]
[ ۰نظر ]