بسم الله الرّحمن الرّحیم
یاهادی
السلام علیکِ یا فاطمة الزهرا (سلام الله علیها)
با سلام و ابراز وجود خدمت همه دوستان
یه هفته ای می شه این وبلاگ راه افتاده و دوستان نویسنده :) در جریان هستن ولی به علت برخورد با آخر سال ،که مثل شب های امتحان می مونه اینجا هنوز راه نیفتاده .
پس بنده زنگ اول رو (یعنی زنگ بعد از معرفی وبلاگ رو) می زنم .
این پست مربوط به کتابخونه های دوست داشتی خونه ی ماست .
جریان از این قراره که بنده بعد از ازدواج با کارتن هایی از کتاب وارد خانه همسر شدم ، غافل از اینکه به فکر کتابخونه نبودیم .(شایدم بودیم ولی به روی خودمون نمی آوردیم :) )
به هر حال بنده موندم و مقدار زیادی کتاب که جز زیر تخت ، جای دیگه ای براشون سراغ نداشتم و به مدت یک سال و نیم شرمنده ی رویِ کتابهام بودم .
البته در این مدت بی کار ننشستم و به همسرم می گفتم که ما کتابخونه احتیاج داریم. اون بنده خدا هم که وایساده ببینه دقیقا (دقت شود ! دقیقا) بنده چی می خوام و الساعة تهیه کنه، دست به کار شد و در خرید های عید که برای محل کارشون داشتن یه عدد میز تحریر! برای خانه خریداری کرد و ما رو از بی کتابخونه ای نجات داد . به همین دقت !
ما که کاملا قانع شده بودیم که میزتحریر ، ما رو از بی کتابخونه ای نجات داده شاد و خرم به زندگی خود ادامه دادیم ولی همچنان این سوال برامون باقی مونده بود که چه جوری باید با میز تحریر از بی کتابخونه ای نجات پیدا کرد !
چند وقت یکبار برای فهم این ارتباط تلاش هایی می کردم . مثلا یه مدت کشوهای میز تحریر رو در آورده بودم و مقداری از کتابهام رو توش گذاشته بودم :) . طرح جالبی بود ولی هنوز اکثر کتابا توش جا نمی شدن و کشوهای میز تحریر هم به حالت چپ چپ به کتابا نگاه می کردن که این اصلا خوب نبود :)
خلاصه ی ماجرا اینکه چند وقت بعد طی جستجوگری در خرابه های زیرزمین خانه مادربزرگ همسر دوتا جعبه میوه چوبی پیدا کردم و به این ترتیب معما رو حل کردم . همینطور که عکس رو ملاحظه می کنید می تونید رابطه میز تحریر و کتابخونه رو هم متوجه بشید .
من بعد از این کشف بود که به تدبیر همسرم ایمان بیشتری پیدا کردم :)
البته با این ایده هم هنوز بیش از نیمی از کتابها زیر تخت باقی مونده بود !
تا اینکه عکس کتابخونه م رو به دوستان هنرمندم نشون دادم و پیشنهاد هایی از جنس تجربه ، بهم کردن که خیلی خیلی راهگشا بود .
اینم عکس کتابخونه دوم ما ست که از ترکیب میز تلویزیون و کتابا ساخته شده :
همسر عزیز هم خیلی از این طرح استقبال کرد و خودش به تدبیر خودش در خریدن میز تلویزیونی با این طرح ایمان پیدا کرد !
با وجود کتابخونه اول و این طرح دیگه تقریبا کتابی زیر تخت نمونده مگر به دلیل نقص عضو خود کتاب یا دلایلی دیگر ....
اون دفترچه زرده هم دفتر امانت کتاباست . چون کتابای عزیزم در معرض دید همه قرار گرفتند احتمال غرض دادنشون بالا رفته (البته که خیلی خوشحال کننده هست) و این دفتر به نظم این کار کمک می کنه .
خیلی پست اولم طولانی شد. معذرت می خوام ولی بحث شیرین کتابخونه بود.
شادی روح شهدای گمنام صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
پی نوشت 1 : از دوستان نویسنده وبلاگ درخواست می کنم عکس کتابخونه هاشون رو تو وبلاگ بذارن .
پی نوشت 2 : نشاطی که این جور کارا به من و همسرم می ده عمرا با خرید یه کتابخونه بزرگ و مجهز قابل مقایسه نیست . البته شاید بعدا به این نتیجه برسیم که بهترین کار خرید کتابخونه ست .