گربه ای که مرا بدجور به فکر فرو برد

بسم الله الرّحمن الرّحیم 


یا ربّ


خیلی سخته چیزی که با یه گربه در درونم اتفاق افتاد رو بخوام توصیف کنم ولی دیدم حیفه که این حس جالب رو منتقل نکنم.


دیروز به خاطر هوای خوبِ شهر ، قصد کردیم که ناهار را در پارک بخوریم و با کلی بساط و وسایل رفتیم پارک . جای شما خالی کتلت داشتیم و کمی هم ناگت خانگی درست کردیم و با فلاکس چای و کیک و ... راهی شدیم .

بالاخر یک آلاچیق خالی پیدا کردیم و مستقر شدیم . بعد هم که جای شما خالی بحث شیرین ناهار . انقدر دیر تصمیم گرفته بودیم و دیر آماده شده بودیم که وقتی رسیدیم ساعت 3 بود و به محض نشستن شروع کردیم به خوردن :)


تا ناهارمون شروع شد یه گربه با چشمانی سبز  به آلاچیقمون نزدیک شد و هی اطراف آلا چیق پرسه می زد . خیلی گربه جالبی بود . آلاچیقی که نشسته بودیم مشبک بود و گربه محترم سرش رو از لای این شبکه ها داخل می کرد و به ما نگاه می کرد . صحنه های خیلی جالبی بود . تا حال گربه های متفاوتی دیده بودم ، مخصوصا زمان خوردن غذا ، که مثلا  یه سری شون با عجله میان ، یا با حرص و ولع میان ، یا خیلی نزدیک می شن و بچه ها می ترسن و... خلاصه  مدل های متفاوتی رو دیده بودم که نقطه اشتراک همه شون پررویی و سه پیچ بودنشون بود . 

ولی این گربه خیلی با بقیه فرق داشت . با آرامش میومد جلو و خیلی هم نزدیک نمی شد . حرکاتش خیلی آروم بود . خلاصه تو چشماش یه چیزی بود که انگار اومده که یه پیام بده به من و بره. (یعنی در این حد ارتباط روحی عمیق باهاش پیدا کرده بودم :) )1

براش یه تیکه کتلت انداختیم و خورد . آلاچیق بغلی براش جوجه انداختن و اون رو هم خورد . خیلی زود لقمه قبلیش تموم می شد و منتظر لقمه بعدی می موند . من هم که اصلا طاقت نگاه های منتظرش رو نداشتم هر وقت لقمه ش تموم می شد ، یه تیکه جدید براش می انداختم . هم زمان هم داشتیم جمله های خنده دار در مورد گربه هه می گفتیم . مثلا می گفتیم "این چقدر معده ش بزرگه و سیر نمی شه" و"انگار صبحونه نخورده که بیاد اینجا ناهار بخوره " و"کی میره خونه استراحت کنه  " و از این حرفا . گاهی لقمه هایی که می خواستم بندازم براش ، برمی گشت و نزدیک خودمون می افتاد و اون هم میومد همونجا و می خورد . 

همون موقع مشغول چیز دیگه ای شده بودیم که فهمیدیم گربه هه رفته . خیلی جالب بود که طوری ناراحت شده بودم که انگار یه آدم ِ محترم ، با ناراحتی از پیشم رفته . 

تمام صحنه های برخورد های خودم جلوی چشمم اومد و هی به خودم می گفتم  این کارِت خوب بود و اون کارِت خوب نبود . انگار از تمام رفتارهام با گربه هه فقط صحنه های برخورد های خودم تو ذهنم ذخیره شده بود . 

داشم فکر می کردم که اگه پیش فرضم پررویی گربه هه نبود شاید با لطافت بیشتری باهاش برخورد می کردم . یا اگه به عنوان یه موجود حریص بهش نگاه نمی کردم لقمه های بزرگتری براش می انداختم یا اینکه اگه فکر می کردم که گربه هه هم می فهمه ما چی می گیم اون حرفای خنده دار رو در موردش نمی زدیم و ... هزار تا اگر و اما های این طوری ....


خلاصه خیلی به فکر فرو رفتم . یاد خیلی از خاطراتم افتادم . قانونش رو که مرور می کردم و با خاطراتم تطبیق می دادم تازه انگار ذهنم روشن می شد . 


تا حال هم این حس رو تجربه کرده بودم . مثلا با کسی که زیاد شخصیت درست حسابی نداشت یا تصویرم از اون بنده خدا به دلایل مختلف 2تصویر خوبی نبود برخورد های مختلفی و طبق رفتار اون فرد داشتم (و نه طبق حق) . که با وجود اون تصاویر ذهنیم  تمام رفتارهام توجیه داشت طوری که اگر  کسی شاهد صحنه بود و تصاویر ذهن من رو  از اون فرد داشت معترض نمی شد . ولی وقتی به دلایل مختلف اون آدم یا رفتار بدش یا تصویر منفی از اون فرد در ذهنم حذف می شد ،با چیدن رفتارهای خودم پیش هم ، تازه می فهمیدم که چه اشتباهات بزرگی کرده بودم . 


تازه می فهمم که چقدر پس زمینه ذهنی از افراد می تونه روی رفتارهام با اون فرد اثر بذاره (مثبت و منفی) . یعنی اون پس زمینه ذهنی ،خودش یه حسی ایجاد می کنه که این حس ،توی رفتارها خودش رو نشون می ده .

البته این که کسی بتونه رفتارهاشو از پس زمینه های حسی و خیالیش خالی کنه خیلی کار بزرگی کرده .


شاه بیت این پست ، یکی از موضوعات سوره علق هست که در جایی از سوره شروع می کنه به تصویر سازی از کسی که داره یه فرد نمازخون رو نهی می کنه (آیات 9و10). با این تصویر نا خودآگاه تصویر ذهنی آدم نسبت به اون فرد نهی کننده ، منفی می شه و این تصویر نسبت به کاری هم که اون فرد داره  انجام می ده خیلی طبیعیه .

 ولی جالبه که بلافاصله بعد خود سوره یه تکنیک خیلی جالب یاد می ده و اون هم اینکه حالا فرض کن که اون فردی که داره از نماز نهی می کنه بر هدایت باشه یا به تقوا امر کنه (آیات 11 و 12)و کاری می کنه که آدم تصویر ذهنیش یک دفعه منطقی می شه و می فهمه که ممکنه این فرد نهی کننده یه وقتی بر گرده یا به هر دلیل دیگه ای ممکن بود این فرد آدم مثبتی باشه و دوباره تصویر ذهنی رو به کار اشتباهی که فرد می کنه بر می گردونه (آیه 13).

بعد یه قانون می ده که تمام تصورات ذهنی رو کنترل می کنه و توجه به اون قانون ذهن و حس آدم رو تعدیل می کنه . اون هم اینکه :

"أَلَمْ یَعْلَم بِأَنَّ اللَّـهَ یَرَىٰ ﴿١٤﴾"

یعنی اگر در هر لحظه توجهمون به این باشه که خدا می بینه دیگه  تصورات ذهنی و حواسمون ، منشا رفتارمون نمی شن و دیگه "قوانین خدا" و "حق "پشتیبان عملکرد هامون هستن و این یعنی ثبات ، یعنی عدم پشیمانی در هر لحظه و این همان رضایت است ....



شادی روح شهدای گمنام و شهید ابراهیم هادی صلوات

اللّهم صلّ علی محمّد و آل محمّد و عجّل فرجهم

 


پی نوشت 1: تازه توی نگاه آخر گربه هه یه چشمک هم بهم زد :))

پی نوشت 2:بیشترین دلیل ایجاد تصویر ذهنی منفی نسبت به آدم ها غیبت کردن و گوش دادن غیبت است ....

پی نوشت 3: این عکسه اون گربه هه نیست :) از اینترنت در آوردم که به پست به ذهن نزدیک بشه .



[ شنبه, ۴ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۰:۵۴ ق.ظ ] [ زهرا سادات علوی ]
[ ۰ ]
بخش نظرات اين مطلب
نظرات (۰)

هيچ نظري هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">